اشیاء* متبرک ریدتودریم
صمد، استعارۀ مجسم

این شی استثنائا فروشیست*
این شی استثنائا فروشیست*
اشیاء* متبرک ریدتودریم
صمد، استعارۀ مجسم
از یک مجسمه کارهای زیادی در جهان برنمیآید. مخصوصا اگر گوشۀ یک اتاقی چیزی باشد. اما صمد یک مجسمه عادی نیست. یک مجسمه غیر عادی هم نیست. یک مجسمه خیلی خیلی قشنگ هم نیست. خداییاش زشت هم نیست البته. یک داستانِ مجسم است. از داستان کارهای زیادی در جهان برمیآید. اگر زورش به جهان هم نرسد، کمِ کم ما را یک قلقک ریزی میدهد یکمان تنمان آرام بگیرد. راستش تنها چیزی که هنوز که هنوز است در جهان به آن امید دارم و لامپ دنیا را برایم روشن نگه داشته داستان است.
کارگاهشـ نویسنده شخصی* ـدن
تا آنجایی که یادم هست، همیشه در زندگی چیزهایی بودهام که نبودم، زمانه فعلی به ما اجازه خیلی از بودنها را نمیدهد؛ هرچقدر هم که باشیم البته که ما نمیدانیم از کجا داریم میخوریم که انقدر درد دارد و انقدر زورمان نمیرسد. شدن* طرحیست که برای یکبار هم که شده زورم برسد – یا حداقل تلاشم را بکنم – که زورم برسد تا روایتهایی از جنس خودم بنویسم. تلاشی اولشخص برای چیزی که همیشه بودهام. همه ما سزاوار یک جنگ با تمام وجودمان هستیم فارغ از اتفاقی که در نهایت میافتد. لطفا در این جنگ کنار من باشید.


مسابقه نویسندگی آماتور ریدتودریم
نوشتن جوهره ما بخش محدودی از جامعه، ما انسانهای کلمهزیست. متاسفانه یا خوشبختانه ما در کلمات زندگی میکنیم و فارغ از چیستی نوشته و اینکه چقدر خوب مینویسیم جبری هست که باید بنویسیم، بنویسیم تا زندگی کنیم؛ اگر بعدا خواستند بگذارندمان همردیف گندهلاتهای محفل کلمات اگر هم نه..فکر نکنم مسئله آنقدر سنگین باشد، ما مینویسیم و که گفته باید بنویسیم برای موفقیت؟ ریدتودریم و اصطلاحا مسابقه نویسندگی آماتورش بهانهای شد برای نوشتن روایتهای شخصیمان. فکر کنم برای شما هم جا باشد

ریدتودریم، خلاصتا (تقریبا همان مانیفست)
ریدتودریم تکهای از هرکدامِ ما تمام تلاش ما برای بودن بود. رویای پیرمردی که من بودم – یا بهتر بخواهم بگویم، پیرمردی که ساختم و شد من – برای بودنِ چیزی جز یک آدمِ خالی، برای زیستن در دنیای داستان. همه ما در تاریخمان، چیزهایی ساختیم و چند واحد زمان که گذشت، مکانی در همان گوشههای تاریخمان ماندند. پیرمرد یکجایی در تاریخش خسته شد و نشست. سنگین شده بود و وقتش بود بنشیند و بقیه ماجرا را نگاه کند. قبلش پیرمرد داستانهایش را زندگی کرد و این داستان، این یک داستان خاص آنقدر واقعی بود که ناچارا در دنیای واقعی هم پدیدار شد، شکل گرفت و خودش را جا کرد.
ریدتودریم اینجا جلوی من نشسته و من را نگاه میکند، میشنود خوب هم میشنود و سعی میکند لبخندی به لب داشتهباشد.
نوشتن، جوهره زندگیِ بخش محدودی از جامعه، ما آدمهای کلمهزیست. متاسفانه یا خوشختانه ما در کلمات زندگی میکنیم و فارغ از بزرگی، از چیستی نوشته، از اینکه چقدر اسم نویسنده روی تنمان مینشیند و چقدر نویسنده خوبی هستیم، فارغ از اینکه چه کارهایم، جبری هست که باید بنویسیم، بنویسیم تا زندگی کنیم. اگر بعدا خواستند بگذارندمان، هم ردیف گنده لات های محفلِ کلمات. نخواستند هم؛ ما…ما کاری از دستمان برنمیآید. درست است که ما کلمات را جایی برای زیستن انتخاب کردیم اما واقع امر این است که ما کلمات را انتخاب نکردیم؛ یکجایی همان گوشه ها بساطمان را پهن میکنیم. جای دیگری برای زندگی به دلمان نمینشیند. زندگی در کلمات اهمیت بیشتری از نشستن در ذهن مردم دارد. معتقدم آن ماندن، نمادی از موفقیت یک نوشته است و که گفته که ما باید بنویسیم برای موفقیت؟ پیرمرد درونم همیشه اعتقاد داشت همه ما داستانی، حداقل یک داستانِ لایق شنیدن داریم حالا از شما خواهش میکنم بعنوانِ آخرین خواسته پیرمرد، پیرمردی که چند وقتِ پیش من را ترک گفت، لذت شنیدن یک روایت، تنها یک روایت دیگر را به من بدهید.
با احترام، سجاد جوانمردی
اضافه شدن به تیم ریـدتـودریـم
میدانم…همه اینجای سایت که میرسند اظهار میکنند که ما از ایدههای جدید و آدمهای جدید استقبال میکنیم و وقتی پیام میدهی جواب سربالا میدهند؛ اما به جانِ بچه کوچکم ما کاملا آماده همکاری با هر ایده دیوانهوار جدید و هر آدمِ دیوانه هستیم. گرافیست / نویسنده / فیلمبردار / تولید کننده محتوا / متخصص ضبط صدا و الخ اگر هستید بهمان پیام دهید با هم صحبت کنیم.

در نهایت اگر کار دیگری با ما دارید
آدم باید با مخلوقش چیکار کنه؟
کپی رایت و اینا نداره راحت باشید :))